نوری در دل تاریکی✨ پارت 2

Mobina Shamlou Mobina Shamlou Mobina Shamlou · 1404/5/6 05:20 · خواندن 1 دقیقه

سلام بچه ها 

اگه میشه بیا داخل و رمانمو بخون پشیمون نمیشی ممنون میشم یه حمایتی هم بکنی تا به مدال نقره برسم

خب بریم برای رمانمون 

پارت دوم: ترکی روی یخ قلب 

لیا داشت توی جنگل قدم میزد بی‌خبر از آنکه خون آشامی قرار است او را بکشد.

راین هم پشت بوته ها ایستاده بود و شمشیرش را از غلاف درآورد تا در بهترین فرصت او را بکشد. با یک حرکت جلوی ترد شده پرید و تا خواسته بود حمله کند، چشمش به چشمانی به همرنگ دریا که نگاه مظلومانه ای داشت افتاد اون نگاه اون چشم ها انگار چیزی در قلبش بیدار شده بود حسی که خیلی وقت بود مرده بود، اما حالا زنده شده بود

شمشیرش را غلاف کرد،تا دستش را به طرفش دراز کرد او پا به فرار گذاشت.

با خودش گفت: داره چه اتفاقی برام می‌افته این حس چیه توی قلبم، چرا دلم نیومد بکشمش؟

تصمیم گرفت به خانه برگردد و فردا در اولین فرصت به این جا بیاید و کارش را تمام کند.

         

                      پایان 

خب بچه‌ها اگه دوست داشتید پارت ها طولانی تر بشه حتما بهم بگین و ممنون میشه حمایتم کنید.

راستی یه سوال رمانمو دوست دارید. توی کامنت ها بگین که ببینم ادامه بدم یا نه

خب تا پارت بعدی خدافظییی👋👋❤️