#به‌مسیرت‌ادامه‌بده پارت4

𝘔𝘪𝘳𝘢 𝘔𝘪𝘳𝘢 𝘔𝘪𝘳𝘢 · 13 ساعت پیش · خواندن 1 دقیقه

مایل به ادامه.. 📖

📖 پارت چهارم: «قطاری به مقصد اتفاق»

بوی فلز، صدای سوت آرام قطار، و نور سرد صبحگاهی ایستگاه...  

جَک کای و متئو کنار هم سوار واگن شدند.  

متئو روزنامه‌ای دستش بود، اما جَک فقط دفترچه‌اش را گرفته بود—انگار هیچ‌چیز جز رویاهاش همراهش نبود.

توی صندلی کنار پنجره نشست. از پشت شیشه، شهر کوچکش دور می‌شد.  

دفترچه را باز کرد. طرح لوگو‌ی ماشینش را شروع کرد. یک فرم تیز، اما با منحنی‌هایی که امید می‌داد.  

نام برند را زیر آن نوشت:  

"Kai Motors"  

زیرش، کوچیک‌تر:  

"هر چرخ، یه داستانه."

قطار تکان خورد، و صدای آرامی از سمت صندلی روبه‌رویی آمد:  

> «این طراحی واقعاً خودته؟»

جک سر بلند کرد.  

دختری با موهای خرمایی و چشمانی کنجکاو—مثل کسی که دنیا رو نه با نگاه، بلکه با سؤال‌هاش می‌فهمه.  

کتابی درباره‌ی طراحی صنعتی دستش بود.  

«اگه خودت طراحی کردی، باید بیشتر جدی بگیری‌ش. تو ذهن خلاقی داری.»

جک لبخند زد، کمی خجالت کشید.  

«همه گفتن خیالاتیه، ولی خب... نمی‌تونم ولش کنم.»

دختر گفت:  

 «من لارا هستم. عاشق طراحی‌م. ولی همه بهم گفتن: دخترها ماشین طراحی نمی‌کنن.»

جک جواب داد:  

«به نظر من، دختری که ماشین طراحی کنه، جاده رو از نو تعریف می‌کنه.»

اون روز، توی قطاری که فقط برای رسیدن بود، جک یه چیزی بیشتر پیدا کرد:  

درک شدن.  

کسی که بدون تمسخر، نقشه‌های ذهنشو دید، و گفت: "ادامه بده."

لاراشماره‌اش را روی یک تکه کاغذ نوشت و گفت:  

 «اگه یه روزی خواستی طراحی دیجیتال کنی، من هستم.»

قطار به ایستگاه رسید.  

جک و متئو پیاده شدن. پدرشون اون‌جا بود، با لباس کار، کمی خسته اما مهربون.  

جک قبل از رفتن، یک‌بار دیگه برگشت و به واگن نگاه کرد.  

لاراهنوز اون‌جا نشسته بود، با همون کتاب و همون نگاه.  

شاید اون لحظه، جک فهمید دنیای رویاهاش داره کم‌کم واقعی می‌شه...