#به‌مسیرت‌ادامه‌بده پارت5

𝘔𝘪𝘳𝘢 𝘔𝘪𝘳𝘢 𝘔𝘪𝘳𝘢 · 1404/4/31 11:02 · خواندن 1 دقیقه

ادامه... 📖

📖 پارت پنجم: «آچار، عرق، و جمله‌ای که ماند»

کارگاه قطار، جایی بود که فلز حرف می‌زد و روغن خاطره می‌ساخت.  

جَک کای کنار پدرش ایستاده بود؛ صدای چرخ‌دنده‌ها و سوت بخار، ریتم زندگی مکانیک‌ها بود.

پدرش دست‌کشی چرم را سفت کرد، و گفت:  

> «می‌خوای ماشین بسازی؟ اول باید یاد بگیری با عرق، پیچ‌ها رو باز کنی نه با خیال.»

جَک لبخند زد، اون نه از سر تمسخر، بلکه از حس نزدیکی.  

اونجا بین قطعات سنگین و آچارهای زنگ‌زده، برای اولین بار حس کرد که رویاهاش می‌تونن ریشه بگیرن.

تا ظهر، جَک درِ موتور باز کرد، روغن عوض کرد، حتی یه ترمز شکسته رو بررسی کرد.  

پدر نگاهش می‌کرد، کم‌حرف، اما زیر چشمی با دقت.  

بعد از اولین تعویض روغن، با صدای آهسته گفت:  

«تو از یه جنس دیگه‌ای، پسر...  

 اما یادت باشه—ماشین مثل انسانه، اگه صداش رو بشناسی، دیگه خراب نمی‌شه.»

جَک اون جمله رو توی دلش نوشت، با همون مدادی که کنار لاراکشیده بود.  

توی دفترچه‌اش، زیر لوگو، نوشت:  

"Kai Motors: وقتی ماشین رو با گوش بسازی، نه با دست."

شب، توی اتاق کوچیک کارگاه، جَک دستش هنوز بوی روغن می‌داد.  

ولی دلش آروم‌تر بود.  

چراغ رو خاموش کرد و زیر لب گفت:  

 «این فقط شروعشه... برند من از توی قطار زاده می‌شه، نه از توی کلاس‌های بسته.»

________________________

حضورت، حمایتت، و حتی نظر کوچیکت، می‌تونه انرژی‌بخش‌ترین چیز برای یک نویسنده مثل من باشه.😉